معرفی شهید عبدالرضا خوشه چین

شهید عبدالرضا خوشه چین در 15 آذرماه 1345 در خانواده ای متدین و مذهبی در شهر لار استان فارس دیده به جهان گشود. او از همان دوران کودکی به همراه مادر خود در مجالس روضه شرکت می نمود و از 6 سالگی به همراه پدر به مسجد می رفت. او در سن دوازده سالگی همزمان با پیروی انقلاب اسلامی به عضویت پایگاه مقاومت شهید اسلام پناه در آمد. ایشان از همان سن با وجود جثه کوچک، فردی فعال و از لحاظ مذهبی بسیار فهمیده و جوابگوی سوالات دیگران بود.

عبدالرضا فردی خوش قلب و مهربان بود، به صله رحم بسیار اهمیت می داد، عیادت از مریض را مهم می دانست و با یتیمان بسیار مهربان بود. ایشان بسیار غیرتمند بودند و به مسئله حجاب و حفظ آن تاکید ویژه ای داشتند. ایشان آنقدر حجب و حیا داشتند که حتی به افراد محرم خود نیز خیره نگاه نمی کردند. ایشان فردی آرام و کم حرف بودو تنها زمانی که لازم بود لب به سخن می گشود. حتی زمانی که از ایشان در مورد انتخابات سوال می شد، او بدون اینکه اسم فرد خاصی را بیاورد و غیبت کند، در چند جمله کوتاه مطالب لازم را بیان می کردند. ایشان فردی متواضع و بی ریا بود به پست و مقام اهمیتی نمی داد و فقط تلاش می کرد کاری را که به او واگذار می شود را بدرستی انجام دهد.

ایشان به دلیل علاقه شدیدی که به امام خمینی داشت از سن 13 سالگی همه تلاش خود را برای شرکت در جبهه ها نبرد نمود و می گفت: «من باید به جبهه بروم و به ندای امام خمینی (ره) لبیک گویم». علیرغم مخالفت های خانواده، سرانجام ایشان زمانی که دوم راهنمایی بود، برای اولین بار در جبهه حق علیه باطل حضور یافت. ایشان در جبهه به عنوان پیک و بی سیم چی گردان عاشورا خدمت نمود. مدتی هم در لشکر ثارالله کرمان به عنوان خمپاره انداز و در معیت حاج قاسم سلیمانی خدمت نمود.

در دوران جبهه خود بارها مورد اصابت ترکش و تیر دشمن قرار گرفت، اما آن چیزی که باعث بیماری و در پایان شهادت ایشان شد،گاز خردلی بود که در عملیات والفجر 8 استشمام نموده بود. پس از این عملیات، بیشتر اطرافیان فکر می کردند که ایشان شهید شده است، اما بعد از 40 روز مشخص شد که ایشان در بیمارستان اهواز بستری هستند. گاز خردل استنشاق شده حدود 15 سال در بدن عبدالرضا مهمان بود تا روزی که ایشان به همان دلیل به فیض شهادت نائل شد.

پس از پایان جنگ تحمیلی، به تحصیل خود ادامه داد و در حین خدمت در مخابرات لار، دیپلم خود را دریافت نمود.

ایشان بسیار به مسئله ولایت فقیه توجه داشتند و همیشه مثال می زدند که اگر دو نفر با هم همسفر شوند یکی باید ولی باشد و دیگری پیرو باشد. در شرایط کشور هم ولی ما فردی انقلابی است که نماز شب می خواند و بهتر از این است که یک اجنبی بر ما حکومت کند.

ایشان در سال 1372 ازدواج نمودند، اما صاحب فرزندی نشدند. سال 1379 بر اثر شدت جراحات شیمیایی، بیماری بر ایشان غالب شود. ایشان در این مدت بسیار آسیب دیدند، تمام بدن ایشان لکه های سیاه و زخم بود و تنها چیزی که روحیه ایشان را حفظ می نمود، یاد همرزمان شهیدش بود. ایشان علیرغم اصرار اطرافیان هیچگاه دعا برای شفای خود نمی کرد و همیشه از اهل بیت درخواست شفاعت می کرد. او در روزهای پایانی عمر خود تنها پوست و استخوانی شده بود و وزنش به بیست کیلو رسید. سرانجام در 30 بهمن ماه 1379 در بیمارستان فقیهی شیراز به یاران سفرکرده خود پیوست.

پس از شهادت ایشان، خانواده و دوستانشان بارها برای ثبت نامشان به عنوان شهید به بنیاد شهید مراجعه می کردند. زمانی که کار به مراحل پایانی می رسید، عبدالرضا به خواب اطرافیان می آمد تا دیگر پیگیر کار نشوند و می گفت جای من آن دنیا در بهشت بسیار خوب است و به آرزویم رسیده ام.

کتاب نفس های تار براساس زندگی و خاطرات این شهید شیمیایی توسط کمیته خادمین شهدا لارستان و پایگاه مقاومت شهید عبدالرضا خوشه چین در سال 1396 به چاپ رسیده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *