معرفی شهید شیرعلی سلطانی، سردار بی سر

شهید شیر علی سلطانی در سال ۱۳۲۷هجری شمسی در خانواده ای متدین در محله کوشک قوامی شیراز دیده به جهان گشود. شهید سلطانی تحصیلات خود را از همان مکتب خانه شروع نمود، سپس تا کلاس ششم ابتدایی درس را ادامه داد. به علت شور علاقه بسیاری که به معارف اسلامی داشت در یکی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت . شهيد سلطاني ايام جواني دل سروده هاي خود را كه از زلال روحي آرام و ملكوتي سرچشمه مي گرفت با صداي دلنشين و خوش آواي خويش در هم آميخته و از مداحان به نام شیراز شد. اين شهيد بزرگوار در ايام شكوهمند انقلاب اسلامي و همزمان با اوج گيري مبارزات امت اسلامي عليه حكومت ستم شاهي در بسياري از فعاليت هاي سياسي و انقلابي شركت كرد و در اين مسير بارها از سوي مقامات امنيتي رژيم مورد بازخواست قرار گرفت.

شهید شیرعلی سلطانی

شهید سلطانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹به خاطر علاقه اش به سپاه به عضویت این نهاد مردمی درآمد. شهید سلطانی در این مورد به مادرش گفته بود كه در خواب دیده است كه لباس سبزی به او هدیه شده و او را سرباز امام زمان خطاب كرده اند. این شهید عزیز در سپاه بعنوان الگوی بارز تقوا و اخلاص وصفا و صمیمیت شناخته شد خصوصا خضوع و افتادگی او بسیار چشم گیر بود بنحوی که پاسداران و بسیجیان اورا به عنوان یک معلم اخلاق می نگریستند.

شهید شیرعلی سلطانی مسجد المهدی (عج) شیراز را با هزینه خودش ساخت. همسر شهید شیرعلی سلطانی، خانم علی‌نژادیان فرد شیرازی داستان چگونگی احداث مسجد المهدی(عج) را چنین بیان می کند:

« همسرم علاقه بسیاری به اقامه نماز جماعت داشت و زمانی مسجدی در محله ما وجود نداشت كه بتواند در آنجا نماز جماعت اقامه كند، لذا در حیاط منزلمان این كار را انجام می‌داد اما بعد از مدتی تصمیم گرفت تا خودش مسجدی احداث كند. در گام نخست همسرم یك خانه كوچك را خرید و آن را حسینیه كرد و بعد از مدتی زمینی هم برای احداث خریداری كرد البته در آن زمان صاحب زمین برای فروش یك شرط برای شهید سلطانی گذاشته بود و آن اینكه دوشنبه‌ها را برای او مداحی كند، زیرا همسرم كار مداحی و سرودن اشعار در مدح و منقبت اهل بیت(ع) را انجام می‌داد كه این شرط را پذیرفت. همسرم این مسجد را با هزینه‌های خودش ساخت و همیشه می‌گفت كار كه برای رضای خدا باشد، خدا هم همواره خیر و بركت در كار را زیاد می‌كند و این نكته‌ای بود كه من بارها در زندگی به آن رسیدم.»

شهید شیر علی سلطانی بعد از انقلاب بارها توسط منافقین مورد تهدید قرار گرفت. بعد از شهادت آیت‌الله دستغیب توسط منافقین، شهید سلطانی برای مراسم تشییع و ختم آن شهید بزرگوار به شیراز آمد اما به خاطر فعالیت‌های گسترده‌ای كه داشت، منافقین او را نیز تهدید به مرگ كرده بودند، ولی او هیچ‌وقت به این تهدیدها اهمیتی نمی‌داد و به جبهه بازگشت.

شهید شیرعلی سلطانی در جبهه های نبرد

دیدار با امام خمینی رحمه الله

شهید سلطانی عاشقانه پیرو معلم بزرگش، پیرجماران، خمینی کبیر(ره) بود. وقتی برای دیدار با امام(ره) دعوتش کردند، افتخار مداحی را به او دادند، جمعیت چشمشان به او بود و او خیره به امام(ره)، نزدیکان صدایش می‌کردند تا بلکه به خود آید اما او محو تماشا بود. اشاره‌ها بی جواب ماند و او متحیر، امام لبخندی زدند و سخنرانی را شروع کردند. شهید سلطانی پس از پایان مجلس، بیرون حسینه جماران، مهر سکوت را شکست و بلند بلند گریه کرد. جمعیت همراهش شدند. در طول راه به همرزمانش گفت: امید دارم اگر امروز نتوانستم لب باز کنم، هنگام شهادت هر قطره خونم فریادی شود و بگویم خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه‌دار.

شهید شیرعلی در عملیات فتح بستان توسط موج انفجار مجروح می شود و تمام بدنش از كار می افتد. وقتی شهدا را جمع می كنند، او را در پلاستیك می پیجند و همراه بقیه شهدا به سردخانه می برند. او صداها را می شنید اما نمی توانست حرفی بزند یا حركتی كند. در آن حال به امام حسین متوسل می شود به آقایش می گوید: «من با توعهد بسته ام بدون سر شهید شوم، پس شرمنده ام نكن» وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند ، دیدند كیسه ای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است. كیسه را باز می كنند می بینند هنوز زنده است. اكسیژن وصل می كنند و به بیمارستان منتقلش می كنند. شهید سلیطانی بعدها به دوستانش می گوید: «من از خدایم خواسته ام تا جلو امام حسین شرمنده نشوم ، وقتی شهدا وارد محشر می شوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین برسم.»

همسر شهید شیرعلی سلطانی، خانم علی‌نژادیان فرد شیرازی در مورد قبری كه شهید برای خودش حفر كرده بود، نیز چنین بیان نمودند:

«به خوبی به یاد دارم قبل از اینكه همسرم دوباره به جبهه بازگردد، یك شب درب منزل كنار مسجد المهدی(عج) را كه خریداری كرده بود، باز كرد و قبری را كه در آن حفر كرده بود، نشان من داد كه این قبر را برای خودم كندم. من از دیدن اندازه قبر متعجب شدم، چرا كه همسرم قد بلند و رعنایی داشت اما آن قبر برای او كوچك بود و وقتی این مسئله را به او گفتم، پاسخ داد زمانی كه شهید شوم این قبر اندازه من می‌شود و دقیقاً هم همین‌طور شد، او بدون سر شهید شد و پیكرش به دلیل اینكه سر نداشت، به راحتی درون قبر جا شد.»

قبر شهید شیرعلی سلطانی در مسجد المهدی شیراز

شهید شیرعلی سلطانی بالاخره در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت رسید . پیکر بی سر شهید سلطانی در روز۱۲/۱/۱۳۶۱درکتابخانه مسجد المهدی (عج)  واقعه در کوشک قوامی در مکانی که خود شهید آماده کرده بود به خاک سپردند.

خاطره ای از فرزند شهید:

پدرم صبح ها ما بچه ها را برای نماز اول وقت به مسجد می برد؛ اما روزهایی که هوا سرد بود، خودش تنها می رفت. نماز که می خواند برمی گشت و ما را بیدار می کرد، عبا روی دوش می­انداخت و خودش می شد امام جماعت. هر روز بعد از نماز قرائت زیارت عاشورایش برپا بود. یک صفحه را خودش می خواند و صفحه های دیگر را بچه ها.

برای ما مسابقه صلوات می گذاشت، شب که می آمد، تعداد صلوات هایی را که بچه ها فرستاده بودند می پرسید و به هرکسی که بیشتر صلوات فرستاده بود جایزه می داد. یک تخته سیاه هم در خانه داشتیم که روی آن به ما قرآن درس می داد.

اشعاری از شهید شیرعلی سلطانی در مورد شهید:

اي كه سرمستي زصهباي شهيد

از دل و جان بشو آواي شهيد

شمع آسا گرچه ما خود سوختيم

عالم حق را ولي افروختيم

گشته از خون ، سرخ گر دامان ما

ماند ليكن نام جاويدان ما

اي كه مي خواهيد فخر نام ما

بشنويد از جان و دل پيغام ما

تا نپيماييد راه اتحاد

بر شما راه ظفر مسدود باد

پيروي بايد ز آل الله كرد 

دست هر دژخيم را كوتاه كرد

روي سلطاني به درگاه حسين

گر شهادت طالبي راه حسين

اشعاری از شهيد سلطانی در مورد حضرت مهدی عج الله:

كیست مهدی بزم ایمان را سراج

كیست مهدی سوق ایمان را رواج

كیست مهدی درد دل‌ها را طبیب

كیست مهدی زخم جان‌ها را علاج

یوسف خورشید رویی كز جمال

دم به دم می‌گیرد از خورشید باج

 آن طبیبی كاو نگردد تا عـیان

 درد گـمراهـی نـمی یابد عـلاج

 در كف او از شجاعت هست تیغ

بـر سردار از عـلامت هست تاج

حق درخشانست همچون آفتاب

 احـتیاجی نـیست بـهراحـتیاج

شعر شهید سلطانی برای سنگ قبر خودش

سال‌ها هست بود عشق شهادت به سرم

کی شود تا که شهادت بنهد پا به سرم

من سر خویش فدای قدم دوست کنم

خویش بیگانه بدانند به این عزم و سرم

تا دهم جان به ره دوست خدایا مددی

تا که این تحفه ناچیز بر دوست برم

سال‌ها صبر نمودم که برم فیضش را

شکر الله که خدا داد به فیضش ظفرم

خواهم از دوست که شاید ز ره لطف و کرم

در شمار شهدا داد به روز شمرم

سِپُِرم جان به ره یار و دهم تن به بلا

گرچه‌ ای دوست بود این تن خاکی سِپَرم

از من آن اهرمن بی‌سر و پا را برگو

نگذرم از سر آئین و ز سر می‌گذرم

دست هرگز نکشم از علی (ع) و آل علی (ع)

تا که از پا نشوم، دست بدان‌ها ببرم‌

می‌شود تازه و‌تر گلشن جان «سلطانی»‌

می‌چکد لولو تر، چونکه ز اشعار ترم

7 thoughts on “معرفی شهید شیرعلی سلطانی، سردار بی سر

  1. فرزندانشون را میشه معرفی کنید؟ آیا عضو فعلی شورای شهر شیراز که بازداشت است فرزند ایشون است؟

  2. شهید سلطانی قبل از اینکه وارد سپاه شود شغل شیر فروشی داشت و از نظر مالی ضعیف بودند که بتواند مسجد را خودشان بسازند ولی با توجه به اینکه فردی بود که با اخلاص و با تقوا مردم جهت ساخت مسجد مخصوصا اهالی محله کوشک قوامی به ایشان کمک کردند و مسجد المهدی را بنیان گذاری نمود و محل دفن ایشان نیز صاحب ملک به ایشان حبه کردند

  3. من امروز کتاب خانوم ماه رو امشب تموم کردم واقعا باید خوند.
    ١٢دی ١۴٠٢

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *